با اجازه بزرگترها
صدای جیغم فضای پایانه را پر کرد. اصلاً فکر نمیکردم شلیک کند، حتی به پایم.
میدوید. انگار ترس تمام وجودش را فراگرفته بود… همهش پشت سر را نگاه میانداخت و میدوید. چندباری میخواست زمین بخورد.
پاهایم از شدت درد دیگر بیحس شده بود. فقط میدیدم که چقدر خون از بدنم خارج میشود. لحظههای آخری که دیگر بدنم داشت خاموش میشد، رانندۀ اتوبوس آمد. شاید صدای تیر را شنیده بود.
راننده انگار من را نمیدید. دنبال کسی میگشت. نمیتوانستم حرف بزنم! اما هر طور که بود، تکسرفۀ کوتاهی کردم.
***
در زندگی حقیقی، در گذر از هر واقعهای، حسی داریم: آنجا که سختی باشد در مسیر، ثانیهها کش میآیند و بلند میشوند در ذهنمان و آنجا که شادی و خوشیست، به آنی میگذرد عمر و کوتاه میآید؛ اما در دنیایی که نگارندۀ داستان در خیال خود خلق میکند، واژهها هستند که ماجرا را بلند میکنند یا کوتاه!
در مجموعه داستان کوتاه «با اجازۀ بزرگترها» نویسنده در چهارده پاره، خواننده را به میهمان لحظههای کتاب خود میکند:
با اجازۀ بزرگترها
پازلی درهم
پنجدرصد از صددرصد
چگونه ممکن است؟!
خالی از شادیام!
ساعت آخر
ساکن طبقه اول
فقیر شاید آشنا!
گمشده
مات!
آنها به من شک داشتند من…!
ورق برگشته
مشخصات کتاب:
با اجازۀ بزرگترها
نویسنده: گلناز نادعلیپور
تهران: حدیث قلم، ۱۳۹۴
مجموعهداستان
تعداد صفحه: ۶۷
قیمت: ۱۰هزار تومان
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.